Sabzine

Sabzine

وبلاگ سبزینه وبلاگ شخصی نویسنده است که دل نوشته‌ها و حرف‌هایش را با خواننده‌های وبلاگ شریک می‌کند.

شکوفه

شکوفه

کاربر بلاگیکس کاربر بلاگیکس کاربر بلاگیکس · 1401/04/26 23:46 ·

اینجادر سائوپائولو زمستان است، پارسال همین موقع در هرات تابستان بود. شب بود نزدیک نیمه‌شب و من مثل همیشه کم‌خواب بودم، اما نه مثل حالا بی‌خواب...

هرات بعد از بهار خیلی بعید است درختان شکوفه بزایند ولی اینجا حتی در این زمستانی که نمی‌دانم کجایش به زمستان می‌خورد درختان زیادی عیال‌وار شکوفه‌های بیشمارند. درخت زیبای خانه‌ی ما مرا بیست و سه سال پیش، فصل پاییز در قم یکی از شهرهای ایران در عالم مهاجرت به دنیا آورد و بلافاصله پدرم اسمم را شکوفه گذاشت. نمی‌دانم به چه دلیلی پدر این اسم را برایم انتخاب کرد، کدام درخت در پاییز شکوفه میدهد که مادرم اولین آن‌ها باشد و من نشانه‌ی بی برو برگشتش. یا کجای چهره‌ی گندمی‌ام که چشم‌های بادامی، دماغ نخودی و لب‌هایی که هیچ دیده نمی‌شوند در آن خودنمایی می‌کند مرا به این اسم شبیه می‌کند؟

شاید اگر مثل دخترهای ایرانی یا تاجک پوست سفید و صورت ترگل ورگل داشتم میشد سنخیتی بین این اسم و آن چهره پیدا کرد نه حالا که فقط بی ربطی ربط بین من و اسمم هست. روال زندگی هرکس به نوعی با قسمت‌های پیشین و بعد ربطی دارد ولی همین هم در زندگی من به بی‌ربط ترین شکل ممکن رغم خورد.

از همان ابتدای کودکی به آب وهوای مرطوب فصل بهار حساسیت داشتم و تمام این فصل به خصوص روزهای ابری تمام تنم کهیر می‌زد و آب بینی‌ام سیل آسا جاری میشد...ادامه دارد

تلخی

تلخی

کاربر بلاگیکس کاربر بلاگیکس کاربر بلاگیکس · 1401/04/21 22:23 ·

دهان ذهنم مزه شربت تب بر می‌دهد، به همان تلخی که وقتی مزه‌اش در دهانمان حس میشد پیشانی چین می‌دادیم. پیشانی جانم چین خورده است و طاقتش کم، این روزها عجیب تبدار است. 

من نوشتهٔ سوم

من نوشتهٔ سوم

کاربر بلاگیکس کاربر بلاگیکس کاربر بلاگیکس · 1401/03/31 19:27 ·

من نوشتهٔ سوم
گاهی دلم می‌خواهد دوباره در کوچه‌های چهارده متری راه بروم، مثل قدیم نه حالا که بوی متعفن طالب همه جاست. با شاگردانم مسیر مدرسه تا خانه را حرف بزنم و به درد و دل‌هایشان گوش بدهم. از گرد و خاک هرات و حساسیت‌های فصلیم، از گرمی هوا شکایت بکنم و سری به خانه‌ی همیشه امن پدر بزنم. با مادر  یک پیاله چای سبز با چاشنی آرامش بنوشم. چقدر زود عادت‌های همیشگی‌ام به یک حسرت پر ای‌کاش بدل شدند. مادر می پرسد خوبی؟ با آب و تاب از حال خوب خودم و آب و هوای خوب اینجا تعریف می‌کنم ولی مادرست... آنقدر گیرنده‌ی وجودش و سنسورهای احساسی‌اش قدرتمند هستند که فریبم را نمی‌خورد، دوباره می‌پرسد. خدا ببخشد با هزار قسم تأکید می‌کنم خوبم و هیچ دلتنگ نمی‌شوم. شاید این قسم‌ها مصلحتی حساب شوند و زیاد بارم سنگین نشود.

من نوشته دوم

من نوشته دوم

کاربر بلاگیکس کاربر بلاگیکس کاربر بلاگیکس · 1401/03/28 13:58 ·


دلم پر می‌زند تا صدایت را بشنوم، زنگ می‌زنم. بوق اول دوم، هنوز سومی تمام نشده که صدایت در گوشم طنین می‌اندازد:
-الو
بغضم می‌گوید با عجز و زاری بگو که دل تنگی، بگو که آغوشش را می‌خواهی، بگو هر شب در دو قدمی لمس کردنش از رویای وصال به کابوس واقعیت بر می‌گردی. بگو مملکت مردم، بهشت هم که باشد مملکت ما نمی‌شود. بگو که سر هرنمازی که در مسجد می‌خوانی آنانی را که هست و بودمان را به باد دادند نفرین کن و این بار مهربان نباش!
بگو که غریب ترین این شهری... 
اما دل می‌گوید، دلش نازک تر از آن است که تاب بی‌قراری تورا داشته باشد. داغ دلتنگی بر دلش کافیست بگذار بی‌قرار بی‌قراری‌هایت نشود. 
 بغضی که به گلویم چنگ زنان فریاد می‌زند را فرو می‌بلعم و با تمام تتمه امید گوشه‌ی دل می‌گویم:
-الو
گل از گلش می‌شکفد، خودم را نفرین می‌کنم او مستحق این تلخی و این اشتیاق ناپایدار نیست
- دختر مه خوبی
با شرمندگی تمام در حالی که آن بغض لعنتی دیواره‌ی حنجره را خراش می‌دهد:
-خوبم، کاملا خوبم...